عيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود

شاعر : سعدي

مجنون از آستانه ليلي کجا رودعيبي نباشد از تو که بر ما جفا رود
بسيار سر که در سر مهر و وفا رودگر من فداي جان تو گردم دريغ نيست
قارون اگر به خيل تو آيد گدا رودور من گداي کوي تو باشم غريب نيست
چون مي‌رود ز پيش تو چشم از قفا رودمجروح تير عشق اگرش تيغ بر قفاست
کاين پاي لايقست که بر چشم ما رودحيف آيدم که پاي همي بر زمين نهي
الا در آن مقام که ذکر شما روددر هيچ موقفم سر گفت و شنيد نيست
عيبش مکن که بر سر مردم قضا روداي هوشيار اگر به سر مست بگذري
خصم آن حريف نيست که تيرش خطا رودما چون نشانه پاي به گل در بمانده‌ايم
بيداد نيکوان همه بر آشنا روداي آشناي کوي محبت صبور باش
در پات لازمست که خار جفا رودسعدي به در نمي‌کني از سر هواي دوست